تابلو بزرگ دفتر اتباع در حاشیه بزرگراه امام رضا(ع)، درست همجوار با بازار گل نصب شده و نظر هر رهگذری را جلب میکند. بسیاری از ساکنان محلههای مشیریه و رضویه و عابران این مسیر اینجا را بهعنوان«کمپ افغانها» میشناسند. این نقطه بسیاری از آنان را به یاد کمپهایی میاندازد که در کشورهای اروپایی برای مهاجران غیرقانونی در نظر گرفته شده و تصور میکنند تبعه افغان بعد از ورود غیرقانونی به ایران در اینجا نگهداری میشوند،
درحالی که محل خروج افغانهاست. اینجا محل رد مرز مهاجران افغانی است که داوطلبانه قصد بازگشت به کشورشان را دارند و البته مدارک هویتی ندارند. بزرگراه امام رضا(ع) که همواره بهعنوان دروازه ورودی شرق پایتخت شناخته میشود، برای افغانهای اینجا، دروازه خروج است.
اینجا پایانه اعزام افغانها به کشورشان و نقطه پایان حضور آنان در تهران است. بعضیشان از سحر آمدهاند و پشت در بسته مرکز بازگشت منتظر ماندهاند تا جزو نخستین اعزامیها به مرز باشند. ساعت حدود 10 است که به دفتر اتباع میرسیم. دستفروشان پشت در بساط کردهاند.
یکی بساطش را روی زمین پهن کرده و دیگری صندوق عقب ماشینش را بالا زده و ویترینی خوش رنگ ولعاب راه انداخته است. تعدادی هم سرپا ایستادهاند و جنسهایشان را به دست گرفتهاند. یکی بساط ساعت مچی آورده و دیگری مهر و تسبیح و آینه. آن یکی خوراکی بستهبندی شده عرضه میکند و دیگری انواع انگشترهای نقره و بدل با نگینهای درشت عقیق و فیروزه.
دستفروشان اینجا درست شبیه مغازهداران ترمینال که لحظه آخر سفر، سوغاتی گرفتن را به مسافران یادآوری میکند، مهاجران را به خرید تشویق میکنند. صدای چرخ چمدانهایشان در هیاهوی رفتوآمد خودروهای سنگین و سبک بزرگراه امام علی(ع) گم شده است. همه منتظر ورود به «مرکز بازگشت» هستند. روی در بزرگ آهنی دریچه کوچکی تعبیه شده که نگهبان از این دریچه بیرون را رصد میکند. چند لحظه بعد دریچه باز میشود و مأمور دفتر چند کلمهای با مهاجران پشت در صحبت میکند. مکالمهشان را نمیشنوم، اما دقایقی بعد در بزرگ آهنی برای تازهواردها باز میشود.
- مشیریه را دوست دارم
در که باز میشود، با حیاطی وسیع روبهرو هستم. انتهای حیاط به تپهها و کوههای حریم تهران منتهی میشود. تا چشم کار میکند، جمعیت مهاجران است که خودنمایی میکند. بعضی چمدان و بعضی ساک و کوله به دوش دارند. بقچههای رنگارنگی که به دوش کشیدهاند بخشی از باروبنهای است که برای رفتن بستهاند. بعضی لباسهای محلی به تن دارند و بعضی شلوار جین و پیراهنهای شیک. محلیپوشها، بهترین لباسهایشان را پوشیدهاند. عرقچینهای اعلی به سرکردهاند و روی سینه پیراهنهای بلندشان نقش و نگارهای زیبا گلدوزی شده.
هر 15ـ10 نفرشان گروه گروه جایی در این حیاط وسیع نشستهاند و گپ میزنند. در چهرههایشان حالتی از خوف و رجا وجود دارد. انگار که هم از رفتن خوشحالند و هم ناراحت. «زینالدین» 19 ساله و 9 ماه است که برای کار به تهران آمده؛ تک و تنها. در این مدت پیش دوستانش در سهراه سیمان، کار قفلسازی آسانسور انجام میداده و همانجا هم جای خواب داشته. با لهجه غلیظ میگوید: «کار قفل آسانسور را همینجا یاد گرفتم و در این مدت با دوست و رفیقهایم کار کردم، اما حالا دیگر با دستمزد ماهانه یک میلیون و 300 هزار تومانی نمیصرفد که در ایران بمانم.
با 700ـ 600 هزار تومان خرجی ماهانه مبلغ پساندازم کم است. چارهای ندارم جز اینکه بروم. رفتوآمد من بیشتر به محله مشیریه بود. خوب محلهای است. آنجا آرامش داشتم، اما دیگر ماندن برایم بیفایده است.» 4برادر و 3 خواهر دارد و تقریباً همه خواهر و برادرهایش بیکار هستند. بیکاری اوضاعی است که در افغانستان انتظارش را میکشد. میگوید: «اینجا از ایرانیها کار یاد گرفتم. آنجا کار باشد انجام میدهم، اما مشکل اینجاست که کاری نیست و جنگ و ناامنی منتظر ماست. با این حال میروم تا کنار خانوادهام باشم.»
- از تهران و تهرانی بدی ندیدیم
8 ماه است به ایران آمده و در این مدت کارگر یکی از غرفههای بازار گل امام رضا(ع) بوده است. «ذبیح» میگوید: «هر روز از ساعت 2صبح تا 3 عصر با یک میلیون و 200هزارتومان کار میکردم، اما دیگر فایدهای ندارد. صبر کردیم تومان بالا برود، اما نرفت. ایران را دوست دارم، ایرانیها را هم، اما چون برای پول آمدم، برای پول هم باید بروم. میروم افغانستان تا ببینم میتوانم کار و باری راه بیندازم یا نه.» بقچهاش را به دوش میکشد و به دوستانش میپیوندد. «نصیر» 30 ساله است و مجرد. 3سال است در ایران کار بنایی میکند و استادکار است. دلیل رفتن او، اما گرانی دلار نیست. میگوید: «تقریباً ماهانه 3 میلیون تومان درآمد داشتم و هزینه جا هم نمیدادم. همانجا با کارگرها در ساختمانی که کار میکردیم، میخوابیدیم. از ایران و ایرانی، تهران و تهرانی هم بدی ندیدم، اما به دلیل مشکلات شخصی باید بروم.»
- آخرین لحظه حضور
«زرقون» و دوستانش 5 سال در کرمانشاه کشاورز زمینهای کشت پیاز بودهاند. روزانه 50ـ40 هزار تومان درآمد داشتند، اما با توجه به هزینههای بالا برای کسب درآمد بیشتر راهی تهران شدند و ساکن محله طیب. کارگری ساختمان هم اوضاع بهتری برایشان به همراه نداشت و حالا تصمیم به بازگشت به وطن دارند. مهاجران افغان منطقه 15 تعدادشان کم نیست.
معمولاً ساکن محلههای شوش، رضویه، مشیریه، اتابک و طیب هستند. بعضی مجردی زندگی میکنند و برای کار به تهران آمدهاند و برخی هم خانوادگی. در حیاط وسیع مرکز دنبال زنها میگردم. خبری از آنان نیست. سراغشان را که میگیرم، من را به سالنی راهنمایی میکنند که مختص حضور زنان است.
تعداد زنان، اما کمتر است. با چادرهای مشکی رو گرفتهاند و هاج و واج اطراف را نگاه میکنند. سراغشان میروم. «فاطمه» 18 ساله است. از 3 سال پیش که ازدواج کرده، از افغانستان به تهران آمده و ساکن شهرری شده و حالا قرار است به وطنش برگردد. میگوید: «تهران را دوست داشتم، مردمش را هم. قم و مشهد هم رفتیم.
همه شهرهایش زیباست. اما دوری از خانوادهام را نمیتوانم تحمل کنم. اول من میروم، یک ماه بعد هم شوهرم میآید پیش ما.» بعضیهایشان، اما مسافرند. «طوبی» 33 ساله است و مادر 3 فرزند. خواهر کوچکش از 17 سال پیش ساکن اصفهان شده وطوبی برای دیدنش به اینجا آمده. 3 ماه است با بچههایش به این سفرآمده، بیشناسنامه و اوراق هویتی. میگوید: «شناسنامههایمان افغانستان جا مانده است.
با بچهها آمدیم اینجا حال و هوایی عوض کنیم.» بین صحبتهایمان مردی وارد سالن میشود و میگوید اتوبوس آمد. از سالن که بیرون میآیم، مهاجرانی را که پراکنده در جای جای حیاط گعده گرفته بودند میبینم که حالا در صفهای منظم ایستادهاند و منتظر سوار شدن به اتوبوس هستند. کولهها و بقچههایشان را کشانکشان از پلههای اتوبوس بالا میبرند. همراه با این کولهبار، بار خاطرات تهراننشینی و خیابانها و کوچهها و خانههای نقلی را هم با خود میبرند. این آخرین قدم آنان در پایتخت است.
- دستفروشان را جمع کنید
اتوبوسها یکی پس از دیگری راهی مشهد مقدس میشوند. مهاجران هنگام خروج از پنجره اتوبوس دست تکان میدهند و لبخندزنان پایتخت را ترک میکنند. بعد از خالی شدن ایستگاه از مسافر، انبوه زبالههاست که در گوشه و کنار حیاط باقی مانده است. «عباس قادری» مدیر مرکز بازگشت میگوید: «خوشبختانه شهرداری با فرستادن خودروهای حمل زباله برای نظافت اینجا با ما همکاری دارد. از طرف دیگر به خاطر اینکه اینجا لولهکشی آب نداریم، تانکرهای آب را برایمان پر میکنند و به اینترتیب دسترسی مناسب به آب داریم. تنها درخواست ما از شهرداری جمعآوری دستفروشانی است که مقابل دفتر اتباع بساط میکنند و علاوه بر تخریب فضای سبز محوطه به دلیل همجواری با بزرگراه خطر تصادف را در این محدوده افزایش میدهند.»
- رد مرز مهاجران داوطلب
هر تازهواردی با ورود به کمپ، وارد سالن ثبتنام و صف طویل ثبتنامیها میشود. «عباس قادری» مدیر مرکز بازگشت میگوید: «مهاجرانی به این دفتر مراجعه میکنند که هیچ مدرک هویتی ندارند و حضورشان در ایران غیرقانونی بوده. آنان به خواست خود قصد دارند از کشور بروند، اما قبل از خروج، اینجا ثبتنام و انگشتنگاری میشوند.
با ثبت اطلاعات، خروج آنان غیرقانونی نیست. در صورتی که فرد تخلفی انجام داده باشد، با اطلاعرسانی به پلیس و دستگیری فرد متخلف مانع خروجش میشویم. اینجا تنها مرکز رد مرز افغانهای داوطلب خروج از مرز است. افغانستانیهای داوطلب علاوه بر تهران از استانهای همجوار بهخصوص استانهای غربی از این دفتر با اتوبوس به مشهد و از آنجا به مرز منتقل میشوند.
بهصورت میانگین روزانه 20 دستگاه اتوبوس اعزامی داریم. در روزهای اوج قیمت دلار تقاضای خروج افغانها بسیار بیشتر بود و به 82 دستگاه اتوبوس در روز هم میرسید، اما حالا تعدادشان کمتر است.» این مرکز ویژه مهاجران غیرقانونی داوطلب است، اما مهاجرانی که دستگیر شدهاند و باید ردمرز شوند، از مرکز عسگرآباد ورامین اعزام میشوند. مهاجران عراق، پاکستان، بنگال و دیگر کشورها هم از آن مرکز به مرز اعزام میشوند.»
نظر شما